دختر نازم دنیزدختر نازم دنیز، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

دخترم دنیز

موفقیت و ازتقا بابا حمید مهربون (هفته 28 و 29)

چند وقتی بود که بابا حمید حسابی خسته و بی حوصله بودن ، مسایل و مشکلات مالی، حجم زیاد کارشون تو اداره و ... خیلی بابایی رو بی حوصله کرده بود. تمام مدت بارداریم قبل از خواب بعد از دعا برای سلامتی شما از خدا یک هدیه برای همسر مهربونم می خواستم چون ایشون بزرگترین و بهترین هدیه دنیا؛ یعنی دخترم و بهم داده بودن. خلاصه روز چهارشنبه بابا حمید اومدن خونه و بهم گفتن به عنوان سرپرست بخششون ارتقا پیدا کردن واقعا یک رویا محال بود برامون که روزی این سمت و به بابا واگذار کنن ؛ چون بخش خیلی مهمی و متاسفانه جوون گرایی تو کشور ما کمتر اتفاق می افته ولی گویا اینبار همسر مهربون من تونسته بود لیاقت خودش و به اثبات برسونه .   این موفقیت و هم به ...
18 اسفند 1392

تولد بابا حمید مهربون ( هفته 25, 26 و 27 بارداری )

دخترم روزهایی بود که زن بودن و دختر بودن خود را باعث تمام دردهایم می دانستم، قلبم آنقدر شکسته شده بود که هر تکه اش گوشه ای از روحم را خراشیده بود، قلبم نه دیگر قلبی برای عشق ورزیدن بود بلکه قلبی بود تکه تکه و که هر تکه اش خاطره ای تلخ را به یادم می آورد. همان روزها بود، روزهای آخرین 22 سالگی و وردود به 23 سالگی، روزهایی که به دلم مهر ورود ممنوع زده بودم، پدرت را دیدم چه آرام و متین بود، مثل همین روزهایش آرام و متین. دستانم را گرفت تکه تکه قلبم را با صبرش و با عشقش ترمیم کرد. نگاهش پر از شرم بود و حیا، پر از وفاداری و مهربانی. حتی باور نمی کردم این فرشته مهربان روزی مرا برای باهم بودن بخواهد فقط می خواستم کنارش باشم و دستانم در دستانش باشد،...
7 اسفند 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم دنیز می باشد